علت جاودانگی هنر چیست؟
زبان هنر یک سری ویژگی هایی دارد که توانسته است در طول تاریخ با دنیای اطراف ارتباطی جذاب و نافذ داشته باشد و جاودانه بماند. ارنست فیشر می گوید در هنر چیزی وجود دارد که مبین حقیقت تغییرناپذیری است، این همان چیزی است که به
نویسنده: دکتر علی زاده محمدی
زبان هنر یک سری ویژگی هایی دارد که توانسته است در طول تاریخ با دنیای اطراف ارتباطی جذاب و نافذ داشته باشد و جاودانه بماند. ارنست فیشر می گوید در هنر چیزی وجود دارد که مبین حقیقت تغییرناپذیری است، این همان چیزی است که به کمک آن می توانیم از انگاره های بشر غارنشین یا ترانه های باستانی لذت ببریم. بر همین اساس است که هنر یونان باستان هنوز که هنوز است حس زیبایی شناختی ما را آشکار می کند. از نظر بعضی از فلاسفه در هنر جوهری است که کثرت و پراکندگی را به وحدت می رساند و زیبایی می آفریند. به نظر من گرایش وحدت مدارانه در وجود انسان، فطری است و همین جلوه های هنری را جاودانه کرده است.
زبان هنر زبانی واقع نما در قالبی نمادین است، زبانی سرشار از مجازها، استعاره ها و کنایه ها از زندگی، دنیا و پدیده هاست. این زبان می تواند بخش گسترده ای از وجود نهانی و خیال پردازی های درونی را فعال و زندگی را گسترده و پرمعنی کند. از طریق نمادها و تمثیل ها بدل هایی از فکر و اندیشه آفریده و راه برای تفکر و ایده های نو باز می شود. تصاویر و نمادها الفبای زبان هنر هستند که در ذهن، تصرف و خیال و ایده پردازی می کنند.
آثار باقی مانده ی زیادی از قدیم وجود دارد که توجه بشر به هنر و اثرات آن را نشان می دهد، برای مثال تصاویر و نقاشی های به جا مانده بر غارها از ده هزار سال پیش از میلاد، حالت شکارچیان را نشان می دهد که با نرمش و کشیدگی بدنی، حالات و حرکات حیوانات وحشی را با ظرافت تمام تقلید می کردند و معتقد بودند با بازسازی حرکات طبیعت و حیوانات بر روح و اشباح حیوانات و ترس های درونی از آن مسلط می شوند. این تمرینات به تدریج قدرت تصویرگری، زبان و اسطوره سازی مردمان نخستین را تقویت کرد. تقلید حرکات حیوانات، حرکات ستارگان، حرکات فصول، رقص باران، بهار و حرکات آیینی کشت زار وسیله ای شد تا مردمان تمدن های قدیم مهارت هایی پیدا کنند یا در حالاتی از نشئگی و نیرو فرو روند و به خود تلقین کنند و نیرو بگیرند. حرکات موزون آیین ها و ساختن اسطوره های هنری همه شیوه ای از ارتباط بیان وضعیت زندگی خود و از سوی دیگر کشف حقایق ناشناخته عالم و ارتباط با جهان و یگانگی با کائنات بوده است.
تصویرسازی و خیال ورزی بشر در زمینه ی هنر از اندیشه های جادویی شروع می شود که اسطوره های خیالی را می سازد. به تدریج با گسترش شناخت، بشر به هنر تقلیدی و واقع گرایانه روی می آورد و از مرحله ی سوم تاریخی به بعد مجدداً به هنر انتزاعی و تخیلی در ابعاد زیباشناختی بالاتر و ذهنی تری روی می آورد که با هنر جادویی اولیه متفاوت است و از عناصر زیباشناختی قوی تری برخوردار است. نکته ی جالب این جاست که این مسیر تاریخی هنر دقیقاً همانند مراحل تحول رشد ذهنی کودکان در هنر است.
در تمدن های اولیه با اسطوره ها و نمایش ها، مشکلات و نیازها بیان می شد. در مرحله ی بعد بشر به واقعیت مشکل نزدیک می شود و با نگاهی انتزاعی به حل و مقابله با آن می پردازد. این همان فرایندی است که بشر نخستین در طول تاریخ هنر و تمدن خود آن را پیموده است و ما در صحنه ی هنر درمانی مراحل آن را می پیماییم.
هیچ هنری نمی تواند بیان صرف و کاملی از وجود مطلق و نامتناهی داشته باشد. ذات عالم لایتناهی بی زمان و لایزال است و فراتر از اندیشه ی محدود انسانی است. عالم ازلی در ظرف و درک محدود انسانی توصیف نمی شود و آن چه متصور و در اندیشه ی انسانی جای می گیرد جلوه هایی از وجود مطلق الهی و جوهره ی وحدت عالم است. هنر مقدس، حاصل ادراک شهودی و الهامی مغز انسان است و ناگزیر به دنبال بایدهای هستی در گستره ی ذهن انسانی است و هنر می کوشد با تمثیل های هنری موجی هرچند کوچک از وحدت عالم را تجسم کند و در بیننده و شنونده احساس و معنویتی یکپارچه القا کند. نکته ی مهم این که هنر قدسی خارج از تجربه ی حسی نیست و ادراک های شهودی هم جزء ساختار و کنش های عالی و شهودی مغز انسانی است و با انگاره ها و نمادها به یکپارچگی روح انسانی و وجود و جوهره ی عالم کمک می کند.
هنر قدسی از یک سو اندیشه را در فضای تمثیلی و انتزاعی قرار می دهد تا فرد را از کثرت و نمادهای دگرگون رها کند و ذهن را از فشار تنش های کثیر و خودشیفتگی ها و خودمداری های «من» رها کند و از طرف دیگر نگاه را یکپارچه با وحدت مرتبط کند. به هر حال هنر قدسی در ذهن بشری وابسته به واقعیت است، تجربه های شهودی و دریافت های الهامی و قدسی بی شکل و نشان نیست و به موقعیت زمانی و مکانی ذهن و ادراک های تجربی آن وابسته است. هنر فارغ از زمان و مکان، نمی تواند با تجربه و نیازهای حسی یا درمانی بشر رابطه ای پیدا کند و بی مصرف و خیال پردازی صرف است و کارکرد و فایده ای در کیفیت زندگی ندارد و به همین دلیل عمدتاً به خرافه می کشد. در همه ی روش ها نظیر تجربیات عرفان شرقی، مثلاً ساتوری بودیسم و بیداری های یوگی، یا اشراق های عرفان ایرانی ادراک های الهامی در اشکال نمادین، درکی از ازلی و ابدی بودن وجود لایتناهی خداوند را ترسیم می کند و آن را به تجربه ی بشری نزدیک می کند و امکان بهره گیری از آن را ممکن می کند.
از این رو هنر می تواند به اعتماد، امید شخصی، اقتدار روحی و کاهش استرس کمک کند. آثار مثنوی معنوی، دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی از جمله آثار هنرهای قدسی است که در فرهنگ و نظر اهل دل، معنویت می آفریند و به روح آرامش می دهد. نکته ی مهمی که نباید فراموش شود این است که ادراک های شهودی در هنر قدسی با ذهن ارتباط دارد و در هر نوع مراقبه ی معنوی هشیاری- هرچند انفعالی- وجود دارد که در آن پاره ای از ارتباط حواس کم رنگ می شود اما قطع نمی شود. اگر برانگیختگی های خودآگاه به اصطلاح عقل کنار رود، حواس شهودی و روش بینی پررنگ تر می شود و ذهن از کثرت فاصله می گیرد.
هنر و عرفان:
هنر انسان را به اصالت خویشتن و درک حالات اصیل خود نزدیک می کند و بیان خلاق انسان را به اوج می رساند و در عین تکثیر و گوناگونی، ذهن انسان را به یکپارچگی و وحدت می رساند. این وجه قرابت هنر با عرفان و ظرفیت های اصیل و فطری اوست. هدف عرفان تزکیه ی نفس و روح از راه کشف و رسیدن به خود واقعی و اصیل است که همان جوهره ی وحدت وجودی آدمی است که در آن به وحدت نزدیک می شود و به اصل خود می رسد. هنر بی ریا و اصیل می تواند انسان را قدم به قدم به ادراک خلاق و خویشتن اصیل خود نزدیک تر کند و روح را لطیف و پذیرش عالم را صمیمی تر کند.هنر از راه های مختلف اثر می گذارد، بخشی از فرایند آن پالایشگری احساسات و بخش دیگر رشد خلاقیت و آفرینندگی درونی است. در هنگام پالایش احساسات، استرس های کثرت و تضاد عالم را می کاهد یا عناصر آشفته ی آن را بازیافت می کند و به محبت و یگانگی مبدل می کند و ذهن را از فشار تأثرات رها می کند و با روح و اندیشه ای زیبا به مسائل جهان راحت تر می نگرد. این وجه هنری همان عرفان انسانی است، همان عشق یگانه ای که شاعران و عارفان بزرگ چون مولانا از آن مکرراً یاد کرده اند و وحدت وجود را متذکر شده اند.
نگاه آفاقی و انفسی در هنر همان جلوه ی برون گرایی و درون گرایی شخصیت انسانی است. برون گرا تشنه و شیفته ی توجه به تحریکات بیرونی، و کشف وحدت بیرونی عناصر و پدیده ها و ذهنیات است و به افق و کلیت آثار نظر دارد و هنر او نیز سرشار شوق و شوق بیرونی و توجهات شیداگونه است؛ و درون گرا نیز در تأمل و تفکر درونی خود نگاهی انفسی دارد؛ به عبارت جدید نگاه برون گرا و اکسپرسیونیستی به عالم آفاقی و نگاه انفسی همان تأملات کلاسیک و تجربه و تحلیلگر درونی است و زیباشناختی و هنر او ساختارگرا و رئال است.
دو وجه قالب در شخصیت نمود دارد: یکی درون گرایی و دیگری برون گرایی، که معمولاً در هرکس یکی از این وجوه قوی تر است. یکی نگاه به محرک های بیرون دارد و دیگری به محرک های درونی و تأمل بر آن ها تأکید دارد. حال اگر فردی درون گرا باشد نمادسازی های او بیشتر درونی و ذهنی است و فرد برون گرا که از محرک های بیرونی متأثر است به جنبه های رمانتیک و احساسی و وجوه عینی هنر بیشتر علاقه نشان می دهد، برای مثال هنرمند بزرگ ونگوگ که حالت سرخوشی داشت حدود هزار نقاشی در عرض چند سال می کشد در حالی که میکل آنژ که دچار وسواس های درونی بود فقط کشیدن تابلو شام آخر او سه سال طول کشید.
منبع مقاله :
زاده محمدی، علی؛ (1388)، هنردرمانی: مقدمه ای بر هنردرمانی ویژه ی گروه ها، تهران: نشر قطره، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}